zohor

سایت ضد فراماسونی و ضد شیطان

zohor

سایت ضد فراماسونی و ضد شیطان

ماموریت آمریکا تسخیر قلب ها و مغز ها


مأموریت اصلی آمریکا در "دیپلماسی عمومی" تسخیر قلب ها و مغزها است
مدیر برنامه دیپلماسی عمومی و نبرد سیاسی در مؤسسه "سیاست جهانی" آمریکا مأموریت اصلی دیپلماسی عمومی آمریکا را تسخیر قلب ها و مغزها و طرح ریزی قدرت و گسترش نفوذ آمریکا در سراسر جهان اعلام کرد.

مأموریت اصلی آمریکا در "دیپلماسی عمومی" تسخیر قلب ها و مغزها است
مدیر برنامه دیپلماسی عمومی و نبرد سیاسی در مؤسسه "سیاست جهانی" آمریکا مأموریت اصلی دیپلماسی عمومی آمریکا را تسخیر قلب ها و مغزها و طرح ریزی قدرت و گسترش نفوذ آمریکا در سراسر جهان اعلام کرد.
به گزارش گرداب، دکترمایکل والر مدیر برنامه دیپلماسی عمومی و نبرد سیاسی در موسسه "سیاست جهان" که یکی از مؤسسات مطالعاتی در حوزه مسائل استراتژیک و راهبردی است، در مقاله ای با عنوان "لزوم جدیت درباره نفوذ استراتژیک" که در نشریه The Journal of International Security Affairs منتشر شده با تقدیر از فعالیت ها و اقدامات وزارت جنگ آمریکا در زمینه دیپلماسی عمومی و تلاش برای پر کردن خلا های موجود در این زمینه نوشت: پنتاگون به واسطه نقش‌آفرینی هیئت علوم دفاعی در زمینه‌ای که وزارت خارجه عملکرد نامطلوبی داشت، شروع به تلاش جدی کرد. این وزارتخانه اقدامات زیر را انجام داد:

1- یک سمت دستیار وزیر را برای "پشتیبانی دیپلماسی عمومی" ایجاد کرد (خود را به طور هدفمند در جایگاهی که بتواند نقش کمکی برای دولت داشته باشد، قرار داد)؛

2- با گسترش عملیاتهای اطلاعات از جنگ سایبری کوچک به کار "قلب‌ها و مغزها" که عملیات روانی سنتی را تحت الشعاع قرار می دهد و به جاهایی که دیپلماتها جرأت نمی‌کنند بروند، پا می گذارند، محدوده فعالیت را توسعه داد؛


3- جنبه اطلاعاتی جنگ را با یک دستور العمل میدانی و دکترین جدید –در حال حاضر- موفق و قابل تحسین به منظور مقابله با شبه‌نظامیان ادغام کرد که این امر دیوید پترائوس را تا حد یک سوپراستار بالا برد. در سطح تحصیلات عالی، دانشکده نظامی افسران میان‌رده را تشویق کرد تا درباره تاثیرگذاری استراتژیک به منظور پیروزی در جنگ با هزینه‌ کمتر و با ظاهر انسانی‌تر، و همچنین جلوگیری از تحت تاثیر قرار گرفتن آنها از شرایط نامطلوب بیاندیشند. رابرت گیتس، وزیر دفاع آمریکا با افسران میانی -جنگجویان- ارتباط برقرار کرده است تا از آنها ایده‌هایی که وی آنها را به کار گرفته است و ایده‌هایی که در رابطه با ارتباط استراتژیک که در دفاع از منافع ملی آمریکا هستند، دریافت کند.

دکتر مایک والر با یادآوری این نکته که هنوز کار زیادی برای انجام دادن مانده است می نویسد: این‌گونه نیست که همه از گسترش نقش ارتش در این حوزه‌ها راضی باشند. نارضایتی به طور وسیعی در میان خود نیروهای مسلح وجود دارد. اما هیچ کس دیگر به صحنه پا نگذاشته است. بنابراین ارتش این بار را در حال حاضر به دوش می‌کشد تا اینکه فقط کنگره را رسوا و شرمنده کند.

البته وی ورود کنگره برای اعمال تغییر در زمینه ارتباط استراتژیک، همان‌گونه که با "گولدواتر-نیکلاس" در قبال ارتش یا پس از 11 سپتامبر با قانون اصلاح اطلاعاتی و منع تروریسم در قبال جامعه اطلاعاتی انجام داد، را امری بعید می داند.

ماموریت اصلی دیپلماسی عمومی
دکتر مایکل والر استاد دانشگاه در زمینه تجربه حرفه‌ای ارتباط بین‌المللی و با اشاره به اینکه کارشناسان برجسته و مقامات سابق دولتی مفاهیمی نظیر "قدرت نرم" و جایگزین آن "قدرت هوشمند" را به افکار عمومی معرفی کردند تاکید می کند: حملات 11 سپتامبر و دو جنگ عمده، آن سیستم را باز نخواهند گرداند.

وی با کوته بینانه توصیف کردن ایده های فعلی در حوزه دیپلماسی عمومی می نویسد: دولت آمریکا به انجام حملات سست و بی اثر در عرصه بین الملل ادامه می دهد. این در شرایطی است که سیستم اداری دیپلماسی عمومی ایده های قدیمی را با کوته بینی که با نزدیک بینی "کوئینسی ماگو" رقابت می کند، مطرح می کند. حس ضرورت و فوریت وزارت خارجه دیگر برانگیزاننده نبوده و برتری مداوم آن در ماموریت دیپلماسی عمومی به همان اندازه پیچیده و گیج کننده است.

دکتر مایکل والر که مدیریت برنامه دیپلماسی عمومی و نبرد سیاسی را در موسسه "سیاست جهان" بر عهد دارد با تاکید بر اینکه دیپلماسی عمومی و روابط عمومی، به عنوان بخشی از یک سیستم بزرگتر تحت عنوان ارتباط راهبردی، نیازمند قرار گرفتن در جایگاههای مناسب خود هستند می نویسد: ماموریت دیپلماسی عمومی باید مشابه ماموریت نیروهای مسلح باشد. ماموریت عبارت است از "طرح ریزی قدرت و نفوذ آمریکایی و تامین یک سیستم دائمی از طریقی که منافع ملی آمریکا در سراسر جهان را تضمین کند"

وی در این زمینه یادآور می شود: این ماموریت نباید مبتنی بر" ارتباط، فقط با هدف ارتباط باشد یا اینکه به طور ساده آمریکا را به یک عضو فعال در بازار جهانی ایده ها تبدیل کند، بلکه این ماموریت باید سلطه بر این بازار را دنبال کند و باید برای پیروزی بجنگد. این ماموریت باید شبیه یک رقابت سیاسی دائم، به طور راهبردی مدیریت شود.

نویسنده این مقاله برای تحقق این ماموریت تاکید می کند:ا ین ماموریت نباید توسط دیپلماتها و طرفداران روابط عمومی، بلکه باید توسط استراتژیست‌های واقعی و افراد دست اندرکار حرفه ای در زمینه هنر اقدام سیاسی مدیریت و اجرا شود.

وی با انتقاد از اصرار اکثریت‌های دو حزبی در کنگره و طرفداران دیپلماسی عمومی بر تمرکز فعالیتهای مربوط به دپیلماسی عمومی در وزارت خارجه آمریکا می نویسد: دولت جورج بوش با سیم کشی مجدد مدار پیچیده دیپلماسی عمومی دولت مرکزی و مسیریابی تلاشهای ارتباطات بین المللی - شامل عملیاتهای روانی نظامی و عملیاتهای اطلاعاتی - از طریق دفتر معاون وزیر خارجه در امور دیپلماسی و روابط عمومی، دست و پای خود را بست. اما در نیمی از 8 سال ریاست جمهوری بوش، این پست معاون وزیر خالی ماند. و زمانی که این پست پر شد، آیا واقعا اهمیتی داشت؟

وی در ادامه و در تایید دیدگاه خود این سؤال را مطرح می کند که: آیا ما می توانیم یک میراث مثبت و مهم دیپلماسی عمومی به جامانده از "شارلوت بیرز"، "مارگارت تیتویلر" و "کارن هافز" که همگی معاونان وزیر بودند، نام ببریم؟ درباره کالین پاول و کاندولیزا رایس که وزرای خارجه بودند، چطور؟ این موضوع را که آیا کسی در آن زمان با سیاستهای "جنگ با تروریسم" موافق بود یا نه، فراموش کنید. آیا این افراد دست اندرکار قدم رو به جلو برداشتند؟ آیا کسی توانست به سازماندهی مجدد زمان جنگ اشاره کند که تقریبا همه آن را سیستم دیپلماسی عمومی بی اثر و رو به افول می دانستند. آیا تصمیمی در دولت وجود داشت که با فوریت و ضرورت خدمات اطلاعاتی و نظامی آمریکا در زمان جنگ مطابق باشد؟ افزایش در استخدام کجا بود؟ درباره انقلاب در آموزش تازه سربازان و آموزش مجدد سربازان در حال خدمت چطور؟ جدای از پخش برنامه بین المللی که یک سیستم عجیب خودمختار با هیئت دوحزبی در حال نزاع درباره اینکه وزارت خارجه نفوذ کمی دارد، درخواستهای بودجه هنگفت کنگره کجا بود؟

وی با خنده‌دار توصیف کردن تشکیل دفتر ارتباطات جهانی در وزارت امور خارجه که بیشتر به عنوان یک سخنگوی روابط عمومی داخلی و نه یک دفتر واقعی برای ارتباطات راهبردی ایفای نقش کرد، می نویسد: کاخ سفید هیچ‌گونه تسلط واقعی را بر بخش دیپلماسی عمومی وزارت خارجه نداشت. کارکنان شورای امنیت ملی با چنگ زدن به پوشال‌هایی درباره چگونگی به کارگیری اطلاعات موثر و عملیاتهای ارتباطی که تغییری را در جهان ایجاد خواهد کرد، در انجام کاری مهم و موثر ناتوان بودند. زمانی که کارکنان شورای امنیت ملی با هم در یک اتاق دیدار می کردند، آنها سوالها را به نماینده وزارت خارجه ارجاع می دادند که یا به گونه‌ای رفتار می‌کرد که گویی همه چیز تحت کنترل است یا اینکه به راحتی شانه‌هایش را به نشانه اینکه هیچ کاری نمی شود کرد، بالا می انداخت. 

هیچکدام از مشاوران امنیت ملی بوش، کاندولیزا رایس و استیو هادلی، محل و شغل سازمانی برای کارکنان شورای امنیت ملی انحصارا برای ارتباط راهبردی ایجاد نکرده و آنها را با افراد کهنه کار و کارآزمودهٔ نبرد ایدئولوژیک پر نکردند. زمانی که رایس وزیر خارجه شد، هادلی به سیاست غیرتعاملی رایس ادامه داد و به تمایل وی برای حفظ ارتباط راهبردی تحت حیطه و کنترل خود احترام گذاشت.

منبع: مشرق

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد